کلویی، نوجوانی که روی ویلچر محبوس است، توسط مادرش دایان در خانه آموزش می بیند. کلویی به زودی به مادرش مشکوک می شود و شروع به شک می کند که ممکن است راز تاریکی را در خود پنهان کند.
مردی که عاشق خوهر دوستش میشود و اورا به سیمنا میبرد و موهای زیر دختر را میزند و با اوازدواج میکند و مرد دوستش را به خانه میآورد و چشمهای زنش را میبندد تا دوستش با او رابطه برقرار کند